♥مادر♥

امروز:
ویرایش محتوی اسلایدر
عکس و مطالب عاشقانه عکس و مطالب عاشقانه عکس و مطالب عاشقانه
تاریخ:
بازدید: 719

 دکتری برای خواستگاری دختری رفت

 ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید

 آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:

 در سن یک سالگی پدرم مرد ومادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خونه های مردم رخت و لباس میشست

 حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است

 نه فقط این بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است

 به نظرتان چکار کنم

 استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم

 به منزل برو و دست مامانت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی

 و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام     داد

 زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته اند را  دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.

 پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:

 ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی

 من مادرم را به امروزم نمیفروشم

 چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد




می پسندم نمی پسندم
برچسب ها : ,,,

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب

این نظر توسط Nika در تاریخ 1393/6/11/2 و 15:39 دقیقه ارسال شده است

Nika

آخیییییییییی...امیدوارم منم یه وقتی مادر و پدرمو نفروشم...

این نظر توسط ريحانه در تاریخ 1393/6/8/6 و 8:18 دقیقه ارسال شده است

ريحانه

خيلي جالب بود
افرين به پسره كه انقدرفهميده بود


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: